روایت ناصر از زندگی و پرواز تختی
برای جوانان با مرام جویای نام
مرگ تختی هم خیلی غیرمنتظره بود. تختی به معنای واقعی انسان خوبی بود. به کسی حسادت نداشت. اهل تملق و چاپلوسی و پول هم نبود. زمانی که داستان «حسین کرد شبستری» را کار میکردیم دکتر کوشان به من گفت اگر بتوانی تختی را وارد کار کنی ۱۰۰هزارتومان به او میدهم. دلم نمیخواست این پیشنهاد را به تختی بدهم اما فضای کار و دوستی با دکتر کوشان مجبورم کرد که به دیدن تختی بروم. تختی عادت داشت که وقتی همراه کسی میشد دستش را به گردنش میانداخت. گفت، «نوکرتم من مگر میتوانم فیلم بازی کنم؟» خدا را شکر که قبول نکرد. چون آدم موفقی بود. دلم نمیخواست چنین مرد بزرگی در ورزش وارد سینما شود. دعوت به بازی حبیبالله بلور هم اشتباه بود چراکه هرکسی یک جایگاه مخصوصی دارد، که در آن جایگاه نمود بهتری دارد. خیلی به تختی علاقه داشتم، هرچقدر راجع به شرمندگی خودم درباره او بگویم کم است چرا که ما درباره عاقبت تختی خیلی کوتاه آمدیم. قصه تختی هم پایان تلخی داشت. رفتنش خیلی سخت بود.
جمعیت زیادی برای مراسم خاکسپاری به ابن بابویه آمده بودند. حتی من که دوست صمیمی او بودم نتوانستم جلو بروم. با اینکه آن سالها در شهرت و یکه تاز بودم و در کوچه و خیابان مردم دورم را میگرفتند با این حال در روز خاکسپاری تختی در گوشهای زیر درخت ایستاده بودم و هیچ کس به من توجهی نداشت. تنها دو سه نفر میآمدند نیم نگاهی به من میکردند و میرفتند هدفم از گفتن این موضوع این بود که آنقدر تختی افتخارآمیز بود که در مقابل جسم بیجان او کسی به من توجهی نداشت. خدا کند امثال تختی زیاد داشته باشیم، امروز خیلی به «تختیها» نیاز داریم.
جانباخته ناصر ملک مطیعی